جدول جو
جدول جو

معنی دنگ سنگ - جستجوی لغت در جدول جو

دنگ سنگ
نوعی حرکت اسب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
رنگ به رنگ، رنگارنگ، گوناگون، برای مثال هم از آشتی راندم و هم ز جنگ / سخن گفتم از هر یکی رنگ رنگ (فردوسی - ۳/۲۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درم سنگ
تصویر درم سنگ
چیزی که به وزن یک درم باشد، وزن یک درم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست سنگ
تصویر دست سنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلا سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(رَ رَ)
رنگارنگ. رنگ برنگ. به لونهای مختلف. به رنگهای گوناگون. ملون به الوان مختلف. گوناگون:
از باد روی خوید چو آب است موج موج
وز نوسه پشت ابر چو جزع است رنگ رنگ.
خسروانی.
هم از آشتی راندم و هم ز جنگ
سخن گفتم از هر دری رنگ رنگ.
فردوسی.
ز اسب و ستام و ز خفتان جنگ
ز یاقوت و هر گوهر رنگ رنگ.
فردوسی.
همان جوشن خویش و خفتان جنگ
به خروارها دیبۀ رنگ رنگ.
اسدی.
سیاهبرگ گل رنگ رنگ گوناگون
ز باد مشکین برهم زنان علم بعلم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(چُ چُ)
کنایه از سرزنش و ملامت. (لغت محلی شوشتر خطی)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
ضیق النفس. (ناظم الاطباء). ضیق النفس. تنگی نفس. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
دستاسنگ. (جهانگیری). فلاخن. (برهان) (آنندراج). و رجوع به دستاسنگ شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ کُ)
یکی از مستعمرات انگلیس در جنوب شرقی سرزمین چین است که در شرق رود مروارید و در 90میلی جنوب کانتن قرار دارد. 391 کیلومتر مربع وسعت و قریب دو میلیون نفر جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
عدل عدل. باربار. بقچه بقچه:
دوصد جامه و زیور رنگ رنگ
بسنجیده و ساخته تنگ تنگ.
شمسی (یوسف و زلیخا).
تنگ شکر حدیث ترا بندگی کند
کاندر عبارت تو شکر هست تنگ تنگ.
سوزنی.
در پلۀ ترازوی اعمال عمر ما
طاعات دانه دانه و عصیان تنگ تنگ.
سوزنی.
بخشنده ای که بخشد و بخشید بی دریغ
دینار بدره بدره و دیبای تنگ تنگ.
سوزنی.
تا اسب تنگ بسته نگیرم ز مدح میر
نگشایم از خرک جرس هجو تنگ تنگ.
سوزنی.
از چمن انگیخته گل رنگ رنگ
وز شکر آمیخته می تنگ تنگ.
نظامی.
، بسیار فراوان. (ناظم الاطباء) ، سخت متصل و پیوسته. بسیار نزدیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ازو عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی رباید رنگ رنگ.
؟
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ رَ)
دهی است از دهستان میانرود بخش مرکزی شهرستان ساری با 690 تن سکنه. آب آن از رود خانه نکا و راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِ سَ)
سنگدل. قسی. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به سنگدل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ سَ)
حجرالکلب. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
حکایت صوت کوفتن آهنی به آهن بزرگ دیگر و مانند آن. آواز زنگ بزرگ و کوفتن پتک به سندان و آواز پاندول ساعتهای بزرگ. (یادداشت مؤلف). دنگ و دنگ. درنگ درنگ
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دانگ وزنی است و یا یک ششم واحد وزنی است، و دانگ سنگ ظاهراً یعنی سنگی و وزنه ای که دارای وزن دانگ باشد یا برای وزن دانگ بکار رود نظیر درم سنگ و جز آن: علماء دین حق مر علم طب را و علم نجوم را همی دلیل اثبات نبوت کنند بر فلاسفه، که بر نبوت وحی را منکرند، و همی گویند که: آنکس که بدانست از اول داروئی کان از روم خیزد دانگ سنگی باید و داروئی کان را از چین آرند نیم درم سنگ باید و داروئی کان از هندوستان آرند نیم دانگ سنگ باید... (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 14).
ز خمی دانگ سنگی چاشنی بس.
ناصرخسرو.
در ترازوی همت عالیش
دانگ سنگ آمده پژ بهمن.
ابوالفرج رونی
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ شَ)
کنایه است از حرف زدن و حرکت کردن. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چنگ چنگ
تصویر چنگ چنگ
کنایه از سرزنش و ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
رنگارنگ رنگبرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنگ رنگ
تصویر بنگ رنگ
ضیق النفس تنگی نفس، گرفتار ضیق النفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنگ دنگ
تصویر دنگ دنگ
حکایت صوت کوفتن آهنی به آهن بزرگ دیگر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
((~. ~))
رنگارنگ، جورواجور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگ تنگ
تصویر تنگ تنگ
((تَ. تَ))
بار بار، بسیار زیاد
فرهنگ فارسی معین
جلال، دم ودستگاه، رفت وآمد، کیابیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صوتی که بر اثر برخورد دو جسم فلزی حاصل شود
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ زیرین، سنگ زیرین آسیا، سنگی پهن در ابعاد تقریبی، ۰۵۰
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای گریه نوزاد
فرهنگ گویش مازندرانی
تحریک، بدگویی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان قره طغان بهشهر، از توابع دهستان میان دورود ساری، چکش چوبی که دنده های آهنی به آن وصل است و برنج را می کوبد
فرهنگ گویش مازندرانی
یورتمه
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ زیرین آسیا، سنگی که روی آن ادویه سایند
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات که براثر کوبیدن دو جسم فلزی حاصل شود
فرهنگ گویش مازندرانی
تشریفات، تشریفات زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی
محل و جایگاه آسیاب، محل آبدنگ
فرهنگ گویش مازندرانی